اکنون به انتظار نشسته ام آمدنت را
و می ترسم از آن روزی که خرد شوم
زیر پاهای گذر زمان
و از یادت بروم
و از یادت بروم
به انتظارت هستم
و شمارشگر لحظه های بیهوده ای که
جاری می شوند بدون نشانی کوچک از تو
لحظه ای بیا ندیش
همه ی بودنم را که سرد است و سیاه
و شتابم را در گذران افق تردید
و روزهایم را چون آینه ای زنگار گرفته
لحظه ای یباندیش و احساسش کن
تمام دلدادگی ام را ...