وقتی مردم مرا در قبری تاریک پنهان نسازید مثل لکه ی ننگی که از صفحه ی زمین می زدائید تنم روزی آغوش گرمی بود برای کسی که دوستش داشتم وچشمان من تصویری از تمامی احساساتم بود... عریانم نسازید: من از هم آغوشی با تن سرد خاک می هراسم اشک هایتان ارزانیتان ناله های بیهوده تان ارزانی خودتان خوب می دانم 3 بار که خورشید غروب کند من برای همیشه در خاطراتتان غروب خواهم کرد میدانم خدای من خاک خوبی به من خواهد داد تو روزی اندام تو را نیز در آغوش گیرم